به احترام "حقیقت کوروش" نه "کوروش پهلوی"
سلطنتطلبها از "اسم" کوروش برای بازگشت به حکومت پهلوی و رسیدن به منافعی که از پس انقلاب اسلامی از دست دادند همواره سوءاستفاده میکنند، ولی "رسم" کوروش را در زیر خروارها نفرت و کینهتوزی و نژادپرستی و قومستیزی مدفون میسازند.
اگر طبق نظر آنان شاه پهلوی در ادامه و همسو با کوروش هخامنشی بوده، پس باید شاهان قاجار و صفویه و زندیه و ساسانی را هم در ادامه همان پادشاهی تفسیر نمود، حال آنکه پهلوی قاجار را تکفیر میکند، قاجار زندیه را و همینطور ساسانی هخامنشی را منکر میشود. اما کوروش را در میان پادشاهان ایران میتوان یک استثناء دانست که دوست و دشمن بر تأیید او کوشیده است. حتی اسکندر مقدونی با وجود یورش وحشیانه به ایران و تسخیر و آتش زدن تختجمشید به پاسارگاد، مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگمرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبیر بجا آورده است.
پس مزیت نسبی کوروش بر سایر حکام تاریخ را نباید در قدرتِ شاهیگری او جستجو نمود، چه آنکه ساسانیان بیش از دو برابر هخامنشیان بر ایرانیان حکومت کردند اما نفرت و نارضایتی مردم از موبدان ساسانی اراده فیلهای ایرانی را برای ایستادن در برابر «برهنه سپهبد، برهنه سپاه» اعراب مسلمان درهم شکست. با این وصف آنچه کوروش را کوروش کرد نمیتوانسته یک استعداد زمینی باشد، که اگر بود سایر شاهان نیز میتوانستند از آن بهرهمند شوند و نامی در حد اعتلای نام کوروش برای خود دست و پا کنند.
گوهر معنوی و آسمانی کوروش را میتوان در شباهت اعمال او با کارهای پیامبران یافت. کوروش در فتح بابل سخنانی ایراد کرد که در متون تاریخی بینظیر می نماید. گزارهها نشان میدهد کوروش فراتر از استانداردهای یک حاکمِ گسترشدهنده ممالک تحت حاکمیت خود بوده است:
«به نام ایزد جان و خرد؛
ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک میکنم
ای مردم بابل، ما همه بندگان اهورا مزدا، خدای یگانه هستیم... ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور، همگی با هم برابریم... همگی آزادیم...و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم. ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ما اهریمن است و جز او دیگر سایهای نیست.»
این عبارات حاکی از روح بزرگ گوینده آن است، آنچنان که بسیاری از اندیشمندان و مجامع علمی را مجاب کرده بصراحت کوروش را همان "ذوالقرنین" قرآن بدانند و برای اثبات حرف خود دلایلی قوی برشمرند.[1] برخی وجوه تشابه میان ذوالقرنین و کوروش به شرح زیر آمده است:
سفرهای کوروش و ذوالقرنین هر دو ابتدا به غرب و سپس به شرق بوده است.
قرآن کریم در سوره کهف به ساخت سدی از آهن و مس مذاب از سوی ذوالقرنین اشاره میکند. مشابه این سد در حال حاضر در منطقه قفقاز (داریال) وجود دارد که از آهن و مس مذاب ساخته شده و به نام گذرگاه کورائی (به معنای کوروش) شناخته شده است.
همچنین نام تاریخی رودخانه نزدیک به این گذرگاه نیز «کوروش» است.
ذوالقرنین به معنای "صاحب دو شاخ" است. مجسمه سنگی کوروش در تخت جمشید نیز نشان دهنده یک تاج با دو شاخ بر روی سر کوروش میباشد.
و ...
علاوه بر اینها از جمله منابع معتبر خارجی، مولانا ابوالکلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی میباشد که در کتاب تفسیر البیان خود کوروش را ذوالقرنین نامیده است.
علامه طباطبایی نیز در المیزان[2]، پس از بررسی نظریه ابوالکلام آزاد، که اثبات میکند کوروش، پادشاه هخامنشی، همان ذوالقرنینِ ستوده شده در قرآن است، مینویسد: «هر چند بعضی از موارد گفته شده خالی از اعتراض نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرانی روشنتر و قابل قبولتر است». آیتالله مکارم شیرازی[3] هم مینویسد: «درست است که در این نظریه نیز نقطههای ابهامی وجود دارد، ولی فعلاً میتوان از آن بهعنوان بهترین نظر درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخی نام برد.»
دیگر آنکه در خرداد 1389 نیز همایشی با عنوان «کوروش هخامنشی و ذوالقرنین» در سه نشست در تهران برای حفاظت از گفتمان «ایران باستان اصیل» برگزار شد.
با وجود تأیید علما و تاریخدانان حتی اگر نخواهیم در پیامبر دانستن کوروش با قطعیت صحبت کنیم، اما میتوان حالات او را شبیهترین فرد زمان خود به حالات یک پیامبر الهی دانست. در حالی که این اوصاف و احوال و حتی شبیه آن برای هیچ یک از پادشاهان ایران بعد از کوروش هخامنشی وجود ندارد.
امروز نباید اجازه داد تا ایران باستان اصیل که بر تارک آن حضرت زرتشت (ع) و کوروش ذوالقرنین و روزبه که همان حضرت سلمان (ع) است و سراسر فرهنگ عقلانیت و معنویت است به مسلخ شهوتگرایی سلطنتطلبان و طواغیتی رود که در شرح خیانت آنها به ایران زمین اسناد انتقاد اموال میلیاردی ایرانیان به خارج کشور و چوب طرح بر خاک مام میهن (بحرین عزیز) زدن کافی است.