نقدی بر نظام آموزشی
فلسفه به چه کار میآید؟ این سؤال بسیاری از مردم و حتی بسیاری از کسانی است که فلسفه خواندهاند. فلسفه معمولاً بیان مفاهیمی انتزاعی و پیچیده، نظریاتی پرطمطراق و بعضاً تاریخ مصرف گذشته از متفکران پیشین را به اذهان عامه متبادر میکند؛ اما آیا فلسفه واقعاً همین است و بس؟
به این سؤال که "فلسفه چه کاربردی دارد؟" پاسخهای گوناگونی داده شده است. برخی برای فلسفه ذاتاً کارکردی نظری قائلند و لذا "کاربردی کردن فلسفه" را یک ترکیب پارادوکسیکال میدانند. با این نگاه، فلسفه صرفاً وظیفه تفسیر عالم را بر عهده دارد و نگاهی کلی از هستی به دست میدهد که البته از اهمیت بسیار فراوانی برخوردار است.
برخی دیگر با این بیان که فلسفه اشرف از علوم دیگر است، اثبات موضوع سایر علوم را اصلیترین کار فلسفه میدانند. عده دیگری میگویند اگر فلسفه به هیچ دردی نخورد، ولی این را نمیتوان کتمان کرد که تعیین درد و مسئله با فلسفه است و اینکه با تشخیص درد میتوان آینده را ساخت. همه این پاسخها، صحیحند؛ اما آیا کامل هم هستند؟
تقریباً اکثر قریب به اتفاق دغدغهمندان اعتلای فلسفه در کشور برآنند که آنچه امروز تحت عنوان فلسفه در دانشگاههای ما تدریس میشود، انتظارات را آنچنان که باید و شاید برآورده نمیکند و کلاسهای فلسفه ما بیش از آنکه صرف تعلیم اندیشیدن شود، به بررسی تاریخ اندیشهها و اندیشمندان میگذرد.
نگاهی به برخی نقاط دیگر دنیا که از قضا جزء پیشتازان حکمت و فلسفه هم نبودهاند، نشان میدهد که فلسفه برای آنها رشتهای فقط برای بررسی تاریخ تفکر نیست؛ بلکه در زندگی روزمره مردمشان نقش ایفا میکند. دپارتمان فلسفه دانشگاه تگزاس، هدف از آموزش فلسفه را رشد تفکر انتقادی و اخلاقی، قدرت استدلال، مدیریت اطلاعات، پژوهش، ارتباط با دیگران، تفکر انتزاعی و تفکر مبتنی بر تجزیه و تحلیل معرفی و به این نکته محوری اشاره میکند که دانشجوی فلسفه در فرایند مطالعه این اندیشهها باید به محقق و متفکری با قابلیت حل مسئله تبدیل شود.
تبعیت فارابی و سایر حکمای اسلامی از تقسیم کلی حکمت به حکمت نظری و عملی توسط ارسطو، حکایت از آن دارد که توجه به عمل و به عبارتی توجه به اثرات عینی علم و دانش، از گذشته مورد توجه فلاسفه بوده است و آنان به فلسفه و حکمت تنها به دید اموری انتزاعی و ذهنی نگاه نمیکردند. نظریهپردازی در خصوص اخلاق شخصی، تدبیر منزل و خانواده و حکومتداری و سیاست، ذیل حکمت عملی، حاکی از نگاه کاربردی حکمای پیشین به فلسفه است؛ بر این اساس، وضعیت فعلی فلسفه در کشور را میتوان ناشی از جدایی حکمت نظری از حکمت عملی در قرون اخیر ارزیابی کرد. فاصلهای که فلسفه را بجای حل روزآمد، زمینی و ملموس مسائل علمی و عملی جامعه، به مباحثی انتزاعی و دور از دسترس عوام تبدیل کرده است.
چیزی که در دنیای مدرن امروز، تحت عنوان تکنولوژی، همه ابعاد زندگی بشر را تحت تأثیر خود قرار داده، نتیجه عبور فلسفه مغرب زمین از ساحت تفسیر عالم و ورود آن به عرصه تسخیر عالم است. اگر ما فلسفه را بدرستی اشرف از سایر علوم میشماریم، باید از او بخواهیم که راه را به ما نشان دهد. فلسفه باید بتواند در حل مشکلات جاری ما را یاری کند و ثمرات عینی داشته باشد. روشن است که این مهم، بدون ورود جدی فلسفه به صحنه مسائل جامعه و رسیدن به آنچه امروزه برخی آن را "فلسفه کاربردی" مینامند، محقق نخواهد شد. در واقع کاربردی کردن فلسفه، تعدیل وجه انتزاعی فلسفه و بکارگیری آن در رفع نیازهای معرفتی معیشتی مورد ابتلای انسان معاصر است که نتیجه آن رشد نقادی و عقلانیت در تمام سطوح اجتماع خواهد بود. البته باید توجه داشت که کاربردی کردن فلسفه متفاوت با عمومی کردن آن است. کاربردی کردن فلسفه به معنای رواج دادن مباحث فلسفی در میان عامه مردم و درگیر کردن آنان با مسائل فکری و پیچیده نیست. اگرچه این دو با هم تنافی ندارند، ولی ترویج و سادهسازی مباحث فلسفی لزوماً مترادف با کاربردی کردن فلسفه نیست؛ همچنین منظور از کاربردی کردن فلسفه به عنوان مثال، حل مسائل اجتماعی و جایگزین شدن فلسفه به جای علوم اجتماعی نیست. هدف اصلی از کاربردی کردن فلسفه، زمینهسازی برای حل مسئله است.
بطور خلاصه، کاربردی کردن فلسفه، به این معنا است که فلسفه در حوزه علوم کاربردی امتداد یابد و منظومهای هماهنگ از مفاهیم کاربردی را تولید کند. مفاهیمی که با یکدیگر مرتبطند و ضمن انسجام در جهت یک هدف خاص و تناسب با آن فلسفه نظری پایه، از عنصر کارآمدی در حل مسائل عینی برخوردار هستند. اگر فلسفه بتواند در حوزه مفاهیم کمّی و تجربی علوم مدرن جاری شود، گام بزرگی به سوی کاربردی شدن برداشته خواهد شد. پرداختن به فلسفه علوم کاربردی که آن را "فلسفه مضاف" نامیدهاند، رهگذر خوبی است به سوی کارآمدسازی فلسفه در کشور که خود بحث و فحص مفصلی میطلبد.